بررسی فیلم درخشش – نشریه شهر ® https://the-city.ir بهترین های دنیای فانتزی ☠ مهد ادبیات گمانه زن Thu, 21 Sep 2023 08:58:01 +0000 fa-IR hourly 1 https://wordpress.org/?v=6.1 https://the-city.ir/wp-content/uploads/2021/08/cropped-1a10e375bae1d923e7e22e7477eb50a4-32x32.png بررسی فیلم درخشش – نشریه شهر ® https://the-city.ir 32 32 انزوا در برف https://the-city.ir/%d8%a7%d9%86%d8%b2%d9%88%d8%a7-%d8%af%d8%b1-%d8%a8%d8%b1%d9%81/ https://the-city.ir/%d8%a7%d9%86%d8%b2%d9%88%d8%a7-%d8%af%d8%b1-%d8%a8%d8%b1%d9%81/#respond Thu, 21 Sep 2023 08:58:01 +0000 https://the-city.ir/?p=5395    شباهت‌های رمان سنگ کاغذ قیچی و فیلم درخشش در عناصر سبکی و عناصر روایی به حدی زیاد است که در ترجمه فارسی کتاب به آن اشاره‌شده است. فضایی خارج از شهر در زمستانی بسیار سرد میزبان دو زوج هستند در فیلم درخشش زوج وندی و جک به هتل اورلوک در آمریکا می‌روند و…

   مارگریت دوراس[1]:

             ((عزلت همزاد جنون است و هر وجود بشری که تنها باشد، در شوریده عقلی دست‌وپا میزند و شخص به خود فرورفته کارش به جنون می­کشد.))

   شباهت‌های رمان سنگ کاغذ قیچی و فیلم درخشش در عناصر سبکی و عناصر روایی به حدی زیاد است که در ترجمه فارسی کتاب به آن اشاره‌شده است. فضایی خارج از شهر در زمستانی بسیار سرد میزبان دو زوج هستند در فیلم درخشش زوج وندی و جک به هتل اورلوک در آمریکا می‌روند و در رمان آدم و املا به‌کلیسای بلک واتر در اسکاتلند. هر دو زوج به دنبال تغییر در زندگی خود هستند، زندگی خانوادگی آن‌ها رو به بن‌بست است و این تنهایی قرار است راهگشایی کند اما به فاجعه‌ای باورنکردنی ختم می‌شود. لازم به ذکر است که فیلم درخشش بر اساس رمانی به همین نام نوشته استیون کینگ که در سال 1977 منتشر شد، ساخته‌شده است.

       با تمام این شباهت‌های مضمونی و سبکی، رویکرد روایت در بیان اطلاعات  به‌کلی متفاوت است و همین مورد باعث آن شده است که نتیجه‌گیری دو اثر کاملاً متفاوت باشد ، در این نوشتار قصد داریم دلیل این تفاوت را بر اساس نحوه ارائه اطلاعات و افکت‌های درام بررسی کنیم و متوجه شویم چرا با دو اثر مشابه اما به‌کلی متفاوت رو­به­رو هستیم.

    ابتدا لازم است که به تعریف افکت‌های درام بپردازیم. اولین هدف از روایت و روایتگری جذب توجه مخاطب است، به این معنی که مخاطب باید به نقطه‌ای برسد که بخواهد بداند چه چیزی اتفاق می‌افتد و یا چه چیزی در حال اتفاق افتادن است، افکت‌های درام این وظیفه را بر عهده‌دارند. بنا به تعریف دکتر شاهپور شهبازی افکت‌های درام شامل : معما- تعلیق و غافلگیری است. این سه نوع، بر اساس نحوه تقسیم اطلاعات بین مخاطب و شخصیت‌های روایت حاصل می‌شود.

شاینینگ درخشش کوبریک

در عنصر معما، مانند هنگامی‌که فردی چیستانی را بیان می‌کند، خودِ فرد جواب چیستان را می‌داند اما مخاطب باید آن را حدس بزند. در روایت هم این‌گونه است، شخصیت‌ها جواب را می‌دانند اما مخاطب بی‌صبرانه منتظر جواب است چراکه میزان اطلاعات شخصیت‌های روایت بیشتر از مخاطبین است.

   در عنصر تعلیق،  برعکس معما، مخاطب بیشتر از شخصیت‌ها می‌داند. مثال معروف هیچکاک به‌خوبی تعریف‌کننده تعلیق است: بمبی زیر میز شخصیت‌ها قرار دارد که خود آن‌ها از وجود بمب خبر ندارند اما مخاطب بمب را به‌وسیله دوربین دیده است و خبر دارد، در این حال مخاطب هرلحظه منتظر انفجار بمب است درحالی‌که شخصیت‌ها با آرامش کامل در حال نوشیدن قهوه هستند.

     در عنصر غافلگیری، میزان اطلاعات مخاطب و شخصیت‌ها برابر است و هر دو به یک میزان شگفت‌زده می‌شوند.

تقسیم اطلاعات چه در رمان و فیلم به‌وسیله یک نوع از انواع راوی صورت می‌گیرد، به این معنی که راوی یا آگاهانه اطلاعاتی را مخفی و یا آشکار می‌کند یا اطلاعات راوی با مخاطب برابر است و در پایان هر دو غافلگیری می‌شوند.

گاه راوی اطلاعات و سرنخ‌های غلط می‌دهد، گاهی اطلاعات ناقص است و گاهی اطلاعات هم درست هستند و هم غلط که نتیجه‌گیری را به مخاطب واگذار می‌کنند. هرکدام از این شیوه‌ها و افکت‌ها کارکرد ویژه خود رادارند.

3

  به این صورت است که افکت‌های درام باعث جلب‌توجه مخاطب تا آخرین لحظه روایت می‌شود، معمولاً در تمام روایت‌ها ترکیبی از هر سه افکت درام استفاده می‌شود. حال که به توضیح افکت‌های درام پرداختیم، ابتدا دو اثر را جداگانه از بابت نحوه ارائه اطلاعات بررسی می‌کنیم و سپس نتیجه‌گیری می‌کنیم که چرا دو اثر بااین‌همه شباهت سبکی و محتوایی کاملاً مستقل از یکدیگر هستند.

رمان سنگ کاغذ قیچی:

  4 شخصیت اصلی این قصه (آدام، امیلا،رابین و هنری وینتر) دارای پیش داستانی هستند، پیش داستان این 4 نفر در کلیسای بلک واتر به یکدیگر پیوند می‌خورد، تا اواسط قصه هیچ اتفاق خاصی رخ نمی‌دهد بلکه کدهایی بیان می‌شود که راوی با ارائه اطلاعات ناقص، مدام مخاطب را به نتیجه‌گیری‌های متفاوت می‌رساند، تا فصل‌های پایانی تمام قصه در پیش داستان شخصیت‌ها رخ می‌دهد و مخاطب با گذشته آن‌ها آشنا می‌شود، طبیعی است که در این فصل‌ها اطلاعات شخصیت‌ها بیشتر از مخاطب است و عنصر معما، افکت حاکم بر روایت است. به‌عنوان‌مثال در ابتدا فکر می‌کنیم که همسرِ آدام، امیلا به دلیل داشتن رابطه نامشروع با هنری وینتر باعث آن شده است که آدام بتواند از قصه‌های وینتر اقتباس کند و حرفه هنری خود را بهبود ببخشد اما بعد با یک پیچش داستانی جذاب همه‌چیز عوض می‌شود(تمام قصه مملو از این پیچش‌ها است اما برای اسپویل نشدن رمان از آن‌ها عبور می‌کنیم). در مرحله بعدی فصل‌هایی وجود دارد که همسر آدام از سالگرد ازدواج آن‌ها می‌گوید و سال‌به‌سال که سپری می‌شود اوضاع دگرگون می‌شود.

سنگ کاغذ قیچی

در تمام این فصول راوی اول‌شخص است و با ارائه اطلاعات قطره­چکانی و ناقص، مدام دایره اطلاعات مخاطب را محدود نگه می‌دارند تا اینکه همه‌چیز آشکار می‌شود و در انتها است که مخاطب همراه باشخصیت‌ها به یک‌میزان اطلاعات دارد و عنصر غافلگیری، افکتِ غالب روایت می‌شود و کنش پایانی یکی از شخصیت‌ها داستان را به نتیجه‌گیری می‌رساند.

به‌وسیله افکت معما و غافلگیری و همچنین با تکنیک محدود کردن راوی به اول‌شخص، رمان سنگ کاغذ قیچی مخاطب را تا انتها میخکوب می‌کند اما نکته مهم این است که به دلیل اینکه تمام اطلاعات و سرنخ‌ها در پایان کاملاً شفاف و آشکار می‌شود، مخاطب در انتها با یک نتیجه‌گیری کامل و بدون ابهام کلیسای بلک واتر را ترک می‌کند، راوی هیچ سؤالی باقی نمی‌گذارد و تمام دلالت‌ها آشکار و مستقیم تمام می‌شود. ازنظر ژانریک با یک تریلر روان‌شناختی جذاب و ازلحاظ ساختاری یک شاه پیرنگ کامل روبه‌رو هستیم . دقیقاً نقطه افتراق فیلم درخشش و رمان سنگ کاغذ قیچی در همین نحوه دادن اطلاعات و دلالت‌ها است.

فیلم درخشش:

در اکثر مواقع، دوربین در فیلم راوی دانای کل است و به‌وسیله آن‌همه چیز دیده و شنیده می‌شود، اما به این معنا نیست که مخاطب و شخصیت‌ها از همه‌چیز آگاه باشند. درخشش، با 4 شخصیت اصلی(جک، وندی، دنی و هالوران) و یک شخصیت خیالی(تونی که دردهان دنی حضور دارد) روایت می‌شود. تمام پیش داستان آن‌ها به‌وسیله شخصیت‌ها در زمان­های مختلف بیان می‌شود اما هرچه به جلو می‌رویم مرز بین درستی و یا توهم بودن این گذشته پر رنگ تر می‌شود و برخلاف رمان از ابتدای پرده دوم، اتفاقات زیادی در لحظه رخ می‌دهد، اما نکته مهم آن است که راوی با دادن اطلاعاتی که هم می‌تواند درست باشد و هم غلط،مدام نتیجه‌گیری را حتی برای لحظه‌ای غیرممکن می‌کند. در ابتدا، داستان نگهبان قبلی هتل گفته می‌شود که دو دختر دوقلوی خودش را با تبر کشته، کمی بعد آن دو دختر را در راهروهای هتل می‌بینیم که تونی به دنبال آن‌ها می‌رود، سپس پیش ماجرای هالوران است که او هم مثل تونی یک دوست خیالی دارد و توانایی درخشش را در خود دارد و… هنگامی‌که جک به سالن جشن هتل می‌رود با فردی صحبت می‌کند که انگار از گذشته باهم آشنایی دارند و سپس با نگهبان قبلی روبه‌رو می‌شود که به جک می‌گوید باید هر جور شده مانع هالوران و وندی شود در ادامه داستان مرگ سرخپوست‌ها و دفن آن‌ها زیر هتل مطرح می‌شود، حتی در آسانسور هتل نیز عکسی از آن‌ها دیده می‌شود، در انتها عکس جوانی جک که در تالار رستورانِ هتل قرار دارد این فرضیه را که آن‌ها واقعاً قبلاً اینجا بوده‌اند و یا آیا آن‌ها همان نگهبان قبلی هتل هستند را نیز تقویت می‌بخشد.  در هرکدام از این صحنه‌ها هیچ‌گاه نتیجه‌گیری مشخصی حاصل نمی‌شود و مخاطب هرگز درک نمی‌کند که آن‌ها توهم است و یا واقعاً وجود دارند. این احساس مخاطب به یک دلیل و به‌وسیله دو تکنیک رخ می‌دهد. تکنیک ارائه اطلاعات دوپهلو و افکت معما( مخاطب همواره کمتر از شخصیت‌ها اطلاع دارد) و دلیل این استفاده آن است که کوبریک و کینگ به‌وسیله این تکنیک و افکت، آگاهانه درصدد آن بوده‌اند که مخاطب به نتیجه روشنی دست نیابد تا بتوانند ویژگی مریضی انزوا را به‌روشنی با استفاده از ابهام بیان دارند. فرق روایت‌های ذاتاً مبهم با آثاری آشفته و ناقص، دقیقاً در همین موضوع است که راوی با ارائه اطلاعات دوپهلو سؤال‌های زیادی ایجاد می‌کند که مخاطب باید به آن‌ها فکر کند، اما در آثار ناقص بدون هیچ کشت و برداشتی تنها نشانه‌های مبهم و بی‌پشتوانه ارائه می‌شود.

نتیجه‌گیری:

    در هر دو اثر، انزوا عامل جنون و جنایت است اما به‌وسیله نحوه ارائه اطلاعات و افکت‌های درام ، فرآیند جنون کاملاً متفاوت است. در رمان با یک اثر از ژانر تریلر روان‌شناختی مواجه هستیم اما در فیلم درخشش با یک اثر که هم می‌تواند در ژانر وحشت با تم‌های افسون و جادو باشد و هم اثری در ژانر تریلر روان‌شناختی روبه‌رو هستیم.

کوبریک استفن کینگ شاینینگ

       در رمان با رازگشایی قاطع و بدون ابهام که با استفاده از افکت های درام و نحوه روایت راوی حاصل شده است، مخاطب به یک نتیجه عینی و واقعی دست پیدا می کند اما در فیلم درخشش همواره بعد از 3 دهه از ساخت فیلم، مخاطب هنوز نمی­تواند به قطعیت بیان کند که انزوا چه خطرات و نتایجی در پی دارد.

 

 

                                                                                                           پایان

                                                                                                    نویسنده:  آرمان امامی

 

[1] نویسنده فرانسوی (1914-1996)

]]>
https://the-city.ir/%d8%a7%d9%86%d8%b2%d9%88%d8%a7-%d8%af%d8%b1-%d8%a8%d8%b1%d9%81/feed/ 0
بررسی فیلم درخشش؛ خانواده ات را قورت بده https://the-city.ir/the-shining-review/ https://the-city.ir/the-shining-review/#comments Mon, 14 Aug 2017 17:49:35 +0000 http://www.the-city.ir/?p=1457 ضمن عرض سلام و احترام  تأکید میکنیم قبل خواندن این مطلب، خود فیلم را مشاهده کنید تا بتوانید با این نقد از نشریه ی اینترنتی شهر ، ارتباط بیشتری را برقرار کنید.

     به شکل غیرمستقیم منظورم این بود که اسپویل هایی که تا کنون دیده اید، در مقابل این نقد سوء تفاهمی بیش نیستند. پس دیدن فیلم را به بعد از خواندن نقد موکول نکنید که در این صورت پشیمان خواهید شد. همچنین لازم به ذکر است که نوشتن نقد برای فیلمی مانند درخشش با آن کارگردان و بازیگران به هیچ عنوان کار ساده ای نبود. و همچنین وجود ده ها نقد به زبان پارسی در مورد این فیلم، کار ما را سخت تر نیز کرده بود. به هر جهت پس از خواندن حدود 15 نقد گوناگون، کار خود را شروع کردیم و سعی کردیم به مواردی اشاره کنیم که تاکنون در نقدهای قدیمی تر به آن ها کمتر اشاره شده باشد.

     در مورد نام فیلم همان طور که در ابتدای ورود به هتل متوجه میشویم، کلمه ی Shining به معنای قدرت ذهنی نادریست که دارنده ی آن میتواند با  سایر اشخاص و حتی اشیایی که این قدرت را دارند، ارتباط ذهنی برقرار کند. شاید چیزی شبیه به تله پاتی، درون بینی، بصیرت و اشراق که در فیلمها و کتابهای گوناگون دیده ایم. نمونه ی بارز آن در فیلم حس ششم قابل مشاهده بود که پسربچه ی آن فیلم قادر به مشاهده و صحبت با ارواح مردگان بود. با این تفاوت که در درخشش، پسربچه ی داستان با موجودات زنده نظیر آشپز سیاهپوست یا حتی مکانها نظیر آن هتل بزرگ نیز میتواند تعامل داشته باشد.

     در هر صورت فیلم Shining شاهکار درخشان استنلی کوبریک محصول سال 1980 از متفاوت ترین آثار دو ژانر وحشت و روانشناسانه بوده که گذشت نزدیک به چهار دهه از اتمام ساخت آن هم باعث نشده که جذابیت خود را حتی اندکی از دست بدهد. عزیزی بود که میگفت وقتی از یک فیلم، سریال، آهنگ، کتاب یا هر چیز دیگر لذت بردی، دیگر به فکر پیدا کردن نقاط ضعف آن نباش. و من هم به فیلم درخشش نگاه مشابهی دارم. آن قدر از تماشای چند باره ی این فیلم لذت برده ام که نمیخوام نقاط ضعف احتمالی آن را لیست کنم. هر چند که این جمله به معنی بی نقص بودن فیلم نیست.

     در یک نگاه سطحی و اولیه به فیلم متوجه نکاتی میشویم که به خودی خود میتوانند یک فیلم را به اثری جذاب و دیدنی تبدیل کنند. این نکات عبارتند از:

     1-کارگردانی نظیر استنلی کوبریک و بازیگری مانند جک نیکلسون و فیلمنامه ای برداشته شده از کتاب نویسنده ی تکرار نشدنی استیفن کینگ با سابقه ی درخشان خود، بیننده را حتی قبل از شروع فیلم امیدوار میکنند.همچنین بازیهای تمام شخصیت ها نیز عالی و کم نقص بود، به خصوص همسر جک (وندی).

     2-انتخاب هوشمندانه ی بازیگران؛ از جک نیکلسون با آن چشم و ابروهای شیطانی گرفته تا همسرش که چهره ای به غایت مظلوم، زجرکشیده و مناسب برای تبدیل شدن به قربانی یک قاتل روانی دارد و در نهایت پسربچه ی زیبایی با چهره ی معصومانه و موهای طلایی بلند که هر پدر مادری را مجبور میکند آن پسر را عاشقانه دوست داشته باشند.

     3-ابتکارات جالب در فیلمبرداری، به عنوان مثال هنگام سه چرخه سواری دنی در راهروهای هتل یا دویدن دوربین با فاصله ی کمی از دنی در مارپیچ یخ زده که حس یک شکارچی و در بعضی مواقع شکار را به بیننده منتقل میکند.

     4-موزیک بسیار هوشمندانه و زیبا متناسب با فضای فیلم.

     5-یک هتل اشرافی، کلاسیک، بزرگ و قصرمانند که فضا را برای دخالت هر عامل خشونتی، از جن و پری گرفته تا روح و خون آشام وقاتلین روانی اره برقی به دست آماده میکند. بعدها آثاری مانند سریال آمریکن هارور استوری و بازی رزیدنت اویل نیز فضاهای مشابهی را برای القای ترس به مخاطبین خود انتخاب کردند.

     6-فضای برفی اواخر فیلم که حس ترس و اضطراب را بیشتر از حالت عادی به ما القا میکرد. در این مورد نیز بعدها فیلمی مانند سی روزِ شب به موضوعی ترسناک در دل برفهای قطبی پرداخت و حتی نویسندگان ژانر ترسناک مانند دارن شان نیز در برخی کتابهایشان به توصیف خشونت و خون بر روی سپیدی برفها پرداخته اند.

      پس از لیست کردن این ویژگی های اولیه، به بررسی نکات و اتفاقات مهم در روند داستانی فیلم میرسیم؛ باز هم تکرار میکنیم که در این مطلب سعی شده از نکاتی که نقدهای پیشین در سایتها و نشریات دیگر به آنها اشاره کرده باشند، خودداری شود و صرفا دیدگاه خود را بنویسیم. پس مسائلی مثل ماهیت واقعی دوست خیالی دنی یا صحنه های جاری شدن خون از آسانسور میگذریم زیرا در نقدهای دیگر به اندازه ی کافی به این مسائل پرداخته شده است.

     اولین نکته ای که توجه ما را جلب نمود، قدرت های واقعی دوست خیالی دنی بود که به محض توافق جک با مسئولین هتل، به دنی اطلاع داد که مسافرت به آن هتل قدیمی قطعی شده است. در اواخر فیلم نیز آقای گریدی متوجه میشود که دنی با همین قدرت خاص خودش به آشپز هتل خبر داده است.

     دومین نکته ی بحث برانگیز، بحث جک و دنی در مورد آدمخواری در اتوموبیل بود که ما را به این شک انداخت که شاید جک در ادامه ی فیلم روی به آدمخواری و خوردن همسر و پسرش آورد. ولی به محض ورود به هتل، آشپز هتل با نشان دادن منابع عظیم غذایی در یخچال و انباری هتل، خیال ما را راحت کرد که داستان فیلم ارتباطی به موضوع کانیبالیسم ندارد.

     اتفاق جالب توجه بعدی، موزیک هیجان انگیز در هنگام ورود وندی، دنی و آشپز سیاهپوست هتل به انباری بود که نگاه عجیب دنی را به همراه داشت. هنگامی که آشپز هتل به همراه دنی در مورد قابلیت مخصوص خود صحبت میکنند، دنی در مورد اتاق 237 سوال میپرسد و آشپز هم در نهایت تعجب پاسخ میدهد که آن اتاق هیچ تاریخچه یا ویژگی خاصی ندارد!! راستی در صورت وقت کافی به شما خوانندگان دوست داشتنی پیشنهاد میکنیم که در مورد عدد 237 سرچ کوتاهی در گوگل داشته باشید.

     در صحنه ای که وندی صبحانه ی جک را برایش به تخت میاورد، جک به همسرش میگوید که از اولین ثانیه های ورود به این هتل، حس آشناپنداری شدیدی نسبت به این محل حس میکرده، به شکلی که گویا سالهاست تک تک محلها و گوشه و کنارهای آن را همراه با جزئیاتشان مییشناسد. دلیل وجود این حس آشناپنداری در ادامه و در نهایت در صحنه ی انتهایی فیلم، مشخص میشود.

     اولین نشانه های جنون و فروپاشی روانی جک را هنگامی مشاهده میکنیم که وندی هنگام تایپ کردن جک به نزد او می آید و جک هم با لحنی تند از او میخواهد دیگر وقتی صدای تایپ کردن میشوند، مزاحمش نشود. با دیدن این صحنه یاد جنون پادشاهان قدیم افتادم و تا حدی برایم مشخص شد که چرا جنون و قساوت در میان پادشاهان قدیمی انقدر رایج بوده. از هلاکو و نرون بگیرید تا آتیلا و کمبوجیه و کنتس باثوری و کنت ولاد تپس(دراکولا). ظاهرا تنها بودن در میان دیوارهای به غایت بلند و عظیم کاخ یا هتل های اشرافی میتواند پس از مدتی کوتاه هر انسانی با کوچک ترین سابقه ی اختلالات روانی را به مرزهای جنون و از خود بیخود شدن برساند.

     دیگر نکته ی فیلم، بی اعتمادی و شکاک بودن جک و وندی نسبت به یکدیگر است. جایی که جک کابوس میبیند و وندی متوجه آثار ضربه در گردن دنی میشود، بدون هیچ تردید و درنگی جک را متهم به خشونت و بدرفتاری با دنی میکند. آن هم به خاطر سابقه ی جک و دنی در حادثه ی پیش امده برای کتف دنی در سه سال پیش. و در طرف مقابل هنگامی که دنی بر روی پاهای جک نشسته و از او میپرسد که بابایی تو نمیخوای به من و مامان آسیب برسونی؟ جک نیز به خاطر عدم اعتماد کامل نسبت به وندی، خیال میکند که وندی این حرف را به دنی زده است. پس از این دو صحنه متوجه میشویم که رابطه ی میان وندی و جک قبل از ورود به هتل نیز رابطه ای شکننده بوده است.

     اولین باری که جک دوباره روی به نوشیدن الکل می آورد، خطاب به لوید، متصدی بار، دو جمله ی عجیب میگوید؛ اول آن که میگوید لوید تو بهترین متصدی باری هستی که دیدم (در حالی که تا این لحظه نمیدانستیم که آن دو یکدیگر را قبلا نیز ملاقات کرده اند) و دوم این که جک در مورد زنش توهین عجیبی میکند که نشان از خشم و بی احترامی او نسبت به وندی دارد.

     و دیگر مسئله ی قابل تحسین فیلم هم شخصیت وندی بود که بر خلاف ظاهر نحیف و چهره ی مظلوم خود، به هیچ عنوان مانند قربانیان اکثر فیلم های ترسناک و خشن نبود که با دست و پا چلفتی بودن خود، بیننده را به مرز خودکشی برساند. وندی نسبتا چابک و با فکر عمل میکرد و هدف آسانی برای جک نبود. در نهایت هم همین خوش فکری و سرعت عمل وندی و دنی، جان آن ها را نجات داد.

     شاید مهم ترین پیام اخلاقی فیلم این باشد که شکست های خود را به گردن دیگران نیندازیم؛ جک خسته است؟ تفریحش به حد کافی نیست؟ پیشنهاد خودش بود که در ماه های تعطیلی مدارس اقدام به نویسندگی کند. جک تنهاست؟ خودش بود که پیشنهاد داد سه نفره چندین ماه در یک هتل دورافتاده سر کنند و از هر گونه همصحبت و دوست، محروم باشند.

     حال پس از این توضیحات، به ذکر سوالاتی میرسیم که در ذهنمان به عنوان بیننده نقش بسته است:

     چرا جک پس از چک کردن اتاق 237 و دیدن پیرزن، این قضیه را از همسرش مخفی میکند؟

     چرا آشپز هتل تنها به هتل بازمیگردد و نیروی کمکی با خود به همراه نمیبرد؟ چرا به پلیس اطلاع نمیدهد؟

      پیرزن حمام اتاق 237، آقای گریدی، لوید و سایر کارکنان هتل، روح بوده اند؟ یا جن؟ یا چیز دیگر؟ چرا وندی هم توانست آنها را ببیند؟ چرا میتوانستند با اشیای فیزیکی ارتباط برقرار کنند و به عوان مثال در قفل شده ی انباری را برای جک باز کنند؟ چرا پیرزن توانست به دنی آسیب فیزیکی بزند؟ آنها که جسم داشتند، چرا خودشان مستقیما قصد کشتن دنی و وندی را نکردند؟ چرا یک لشکر روح بیکار دور یکدیگر جمع شدند و نقشه کشیدند تا فقط جک را دیوانه و به کشتن خانواده ش تحریک کنند؟ مگر خودشان قدرت فیزیکی نداشتند؟

     این نکته که گویا تمام کارکنان مرموز هتل، جک را میشناختند و حتی او را به چشم رئیس میدیدند، چگونه قابل توجیه است؟ آن عکسهای صحنه ی نهایی فیلم که جک جوان را در نقش مدیر هتل نشان میدهد، چه میخواهد بگوید؟ یعنی جک مدیر اصلی هتل بوده و بعد از انجام جنایات متعدد با همدستی کارکنانش، توبه میکند و در حادثه ای به فراموشی دچار شده و سپس با وندی تشکیل خانواده داده و صاحب دنی میشوند؟ یا قضیه این است که روح مدیر هتل در جسم جکی حلول میکند و ما بینندگان در اصل در تمام مدت فیلم به قیافه ی مدیر هتل نگاه میکنیم؟ در حالی که وندی و دنی، جک را با قیافه ی اصلی خودش که از چشم ما پنهان است، میبینند!

نظر شما چیست؟ چگونه به این پرسشها پاسخ میدهید؟

در شبکه های اجتماعی به ما بپیوندید!

کانال تلگرام ماصفحه اینستا

]]>
https://the-city.ir/the-shining-review/feed/ 2