داستان کوتاه وحشتناک – نشریه شهر ® https://the-city.ir بهترین های دنیای فانتزی ☠ مهد ادبیات گمانه زن Sun, 13 Nov 2022 12:26:30 +0000 fa-IR hourly 1 https://wordpress.org/?v=6.1 https://the-city.ir/wp-content/uploads/2021/08/cropped-1a10e375bae1d923e7e22e7477eb50a4-32x32.png داستان کوتاه وحشتناک – نشریه شهر ® https://the-city.ir 32 32 داستانک های شهر – قصه یازدهم https://the-city.ir/%d8%af%d8%a7%d8%b3%d8%aa%d8%a7%d9%86%da%a9-%d9%87%d8%a7%db%8c-%d8%b4%d9%87%d8%b1-%d9%82%d8%b5%d9%87-%db%8c%d8%a7%d8%b2%d8%af%d9%87%d9%85/ https://the-city.ir/%d8%af%d8%a7%d8%b3%d8%aa%d8%a7%d9%86%da%a9-%d9%87%d8%a7%db%8c-%d8%b4%d9%87%d8%b1-%d9%82%d8%b5%d9%87-%db%8c%d8%a7%d8%b2%d8%af%d9%87%d9%85/#comments Tue, 01 Jan 2019 09:37:14 +0000 http://www.the-city.ir/?p=4387 یازدهمین قصه از مجموعه داستانک های شهر را در ادامه ی این مطلب بخوانید. لطفاً نظرات خود را حتماً زیر همین پست برای ما بنویسید؛ چرا که نظرات شما برای ما بسیار مهم است!

 

 

 

نویسنده: سامان کتال

 

 

 

 

 

 

آقای ایتان در کارخانه­ ی سوسیس و کالباس سازی در حومه ی شهر کار میکرد و مسئول حمل و نقل گوشت های خام از کشتارگاه به کارخانه بود. چند وقتی میشد که در محل شایعه شده بود که در کارخانه ای که آقای ایتان در آن کار میکند، به جای گوشت خوک، از گوشت گربه و سگ و برای تولید سوسیس و کالباس استفاده می شود.

همسایه ها چندبار این موضوع را از آقای ایتان پرسیدند و او این شایعه را اکیداً مردود خواند و آن را از بیخ و بن تکذیب کرد. حتی تهدید کرد اگر این شایعات ادامه داشته باشد، به جرم افترا از دست همسایه ها شکایت خواهد کرد.

همسایه ها نیز پس از مدتی این موضوع را فراموش کردند و دیگر پیگیرش نشدند. اما حواسشان بود که هروقت به فروشگاه های زنجیره ای سر میزنند، محصولات پروتئینی برند “ناسنا” را درون سبد خرید خود نریزند.

***

اندرو که پدرش به تازگی به مناسبت قبولی اش در کالج، یک فورد مدل 2002 برای او خریده بود، جلوی آموزشگاه موسیقی “دیلوما” در خیابان استراسبورگ درون ماشین جدید خود نشسته و منتظر بود تا سیسلی کلاسش تمام شود و با هم به رستوران دریایی بروند.

سیسلی با پانزده دقیقه تأخیر از کلاس خارج شد و با لبخندی بر لب، درون ماشین نشست. اندرو که از این انتظار پانزده دقیقه ای کلافه شده بود، بدون سلام به سیسلی گفت: “میذاشتی یه ساعت دیگه می اومدی.”

سیسلی با لبخندی گَل و گشاد گفت: “آقای بارکلی داشت باهام سلفژ کار میکرد.”

اندرو با تعجب و کنایه گفت: “عجب! اون وقت این آقای بارکلی بابت این پونزده دقیقه آموزش اضافه، شهریه ی جداگانه نمیگیره؟”

سیسلی با شادابی گفت: “سخت نگیر اندی، نمیذارم بوسم کنه.”

اندی با بی طاقتی، ماشین را روشن کرد و به طرف رستوران گلوریوس بیچ راند. در طول راه، اصلاً حرف نمیزد و فقط سیسلی هر چند دقیقه یکبار، یک جمله میگفت و اندرو تنها با سر تکان دادن، حرف های او را تصدیق و یا مردود می کرد.

پس از گذشت چند دقیقه، سیسلی از این سکوت معنادار اندرو کلافه شد و با عصبانیت گفت: “چیو میخوای ثابت کنی؟”

اندرو پاسخ نداد، دنده اضافه کرد و پای خود را بیشتر روی گاز فشار داد.

سیسلی جیغ کشید: “بزن کنار میخوام پیاده شم.”

اندی بیشتر و بیشتر گاز داد و سرعت ماشین را به 136 کیلومتر بر ساعت رساند. سیسلی دستش را به طرف دستگیره ی در برد تا پیاده شود، اما اندرو با حرکتی ناگهانی، فرمان را چرخاند تا تعادل سیسلی را به هم بزند. اما در همان لحظه، تعادل ماشین بر هم خورد و پس از برخورد با گاردریل، واژگون شد، معلق زد و به شکل وحشیانه ای به آن سوی اتوبان رفته و با یکی از اتومبیل هایی که در جهت مخالف، در لاین سرعت، با سرعت 112 کیلومتر بر ساعت می راند، برخورد کرد.

***

در بزرگراه 45، حدفاصل دشینگ مارت تا گلوریوس بیچ در محدوده­ ی غرب به شرق، ترافیکی چند کیلومتری ایجاد شده بود. پلیس دورتادور شعاع محل سانحه را محصور کرده بود و مأموران، پزشکان اورژانس، پزشکان قانونی و چند تن از خبرنگاران دولتی در محل حادثه مشغول وظایف خود بودند. آتش نشانی در محل حضور داشت، اما هیچگونه آتش سوزی ای رخ نداده بود.

مصدومین خودروی سواری که یک زن و مرد بودند، توسط نیروهای امدادی از ماشینِ واژگون خارج و به مراکز درمانی انتقال داده شده بودند. حال عمومی هردوی آنها به واسطه ی بستن کمربند ایمنی خوب بود و به جز چند شکستی و کبودی، مشکل خاصی وجود نداشت.

در سمت دیگر، اتومبیلی که در آن سوی اتوبان توسط برخورد شدید خودروی سواری منحرف شده بود، به پهلو چپ شده بود و راننده اش که مردی میانسال بود، زنده بود و تنها بر اثر شکستن شیشه ی جلو، صورتش زخمی شده بود.

هلی کوپتر فدرال از بالا به صحنه­ ی حادثه تسلط داشت و کارآگاه ها و پلیس امنیت ملی داشتند با شتاب به این سو و آن سو می رفتند. پرمشغله ترین افراد، پزشکان قانونی و پزشکان اورژانس بودند.

خودرویی که در آن سوی اتوبان مورد برخورد قرار گرفته بود، یک کامیونت باری بود که پس از تصادف و واژگونی، درِ قسمت حمل بارِ آن باز شده و تمام محتویات آن روی جاده ریخته بود.

پس از اینکه پزشک قانونی، چند کلمه ای خصوصی با رئیس پلیس حرف زد، رئیس پلیس به دو نفر از مأمورانش علامت داد و آنها، به طرف راننده ی میانسال کامیونت رفته و او را دستبندزنان به طرف ماشین پلیس هدایت کردند. راننده بدون هیچ مقاومتی به همراه پلیس ها وارد ماشین شده و به پاسگاه انتقال داده شد.

پس از آن، جسد هایی که از قسمت بار کامیونت بیرون ریخته بودند را یکی یکی درون ماشین های انتقال جسد گذاشتند و به سردخانه منتقل کردند.

در همان حین، پزشک قانونی به رئیس پلیس گفت: “چرا زودتر متوجه نشدیم؟”

پلیس گفت: “این واقعیت مثل روز روشن بود و ما نتونستیم اونو ببینیم.”

سپس به نشان تجاری ای که روی قسمتِ بارِ کامیونتِ واژگون شده درج شده بود، چشم دوخت. حالا که کلمات وارونه نوشته شده بودند، خواندن آن آسان تر بود.

رئیس پلیس آه کشید و زیرلب گفت: “فرآورده های پروتئینی و گوشتیِ «ناسنا.»” سپس چشمانش را تنگ کرد و سر تکان داد. “«انسان».”

 

پایان

 

 

 

کانال تلگرام نشریه ی شهر

 

]]> https://the-city.ir/%d8%af%d8%a7%d8%b3%d8%aa%d8%a7%d9%86%da%a9-%d9%87%d8%a7%db%8c-%d8%b4%d9%87%d8%b1-%d9%82%d8%b5%d9%87-%db%8c%d8%a7%d8%b2%d8%af%d9%87%d9%85/feed/ 7 دانلود کتاب “داستان هایی برای قبل از خواب” https://the-city.ir/short-stories-for-sweet-dreams-book/ https://the-city.ir/short-stories-for-sweet-dreams-book/#comments Thu, 27 Dec 2018 08:00:29 +0000 http://www.the-city.ir/?p=3349 این مجموعه، شامل داستان های کوتاهی با موضوعات تعلیق­ آمیز، ترسناک، رازآلود، خنده ­دار، علمی­ تخیلی، فانتزی، مجرمانه و ماجراجویانه است که آقای رابرت بی. رابینسون آنها را به رشته ی تحریر درآورده است.

امیدواریم از این کتاب و داستان­های زیبا و حیرت­ آورش نهایت بهره را ببرید. سعی می­ کنیم هر چند روز یک­بار، یکی از داستان­های این کتاب را ترجمه کرده و در اختیار شما عزیزان قرار دهیم.

 

 

 

 

 

 

 

 

 

با توجه به استقبال دوستان و علاقمندان از داستان­های کوتاهی که در سایت قرار داده بودیم، تصمیم گرفتیم یکی از مجموعه­ داستان­های برتر دنیا به قلم یک نویسنده­ ی چیره ­دست را برای شما برگزینیم و ترجمه کنیم. کتابی که اکنون می­خوانید، کتابی­ است از آقای رابرت بی. رابینسون تحت عنوان داستان­ هایی برای قبل از خواب. عنوان اصلی این کتاب Short Stories For Sweet Dreams است و ما برای ملموس­ تر شدن و تأثیرگذاری بیشتر آن روی مخاطب، عنوان مذکور را برای آن درنظر گرفتیم. البته ترجمه­ های دیگری نیز برای عنوان کتاب بود، برای مثال: “داستان کوتاه برای خوابی خوش” یا “قصه­ هایی برای دیدن رؤیاهای شیرین”، اما داستان­هایی برای قبل از خواب، بهترین تعریفی بود که می­ شد از تیتر انتخابی آقای رابینسون – با توجه به روحیه­ ی طنازانه­ اش در انتخاب اسم کتاب! –  بیرون کشید.

 

 

توجه: داستان های جدید، به مرور و به فاصله ی چند روز اضافه خواهند شد. برای اطلاعات بیشتر به کانال ما در تلگرام و یا صفحه ی ما در اینستاگرام مراجعه نمایید.

 

برای دریافت هر یک از داستان ها، روی نام آن کلیک کنید.

 

 

داستان اول : کارآگاهِ تازه کار

داستان دوم: دیدار با غریبه ها در سیاره ای دیگر

داستان سوم: عدالت

داستان چهارم: از توی بطری

داستان پنجم: توحش حافظه

داستان ششم: آینده ی ناگهانی

داستان هفتم: خواب به خواب

داستان هشتم: ایمپالا کروز

داستان نهم: بانک حافظه

داستان دهم: شاهزاده ی پامپکین شایر

داستان یازدهم: خندونکِ اخمالو

داستان دوازدهم: توهّم خودبزرگ بینی مزمن

 

دانلود 12 داستان اول، بصورت فول بوک

 

داستان سیزدهم: حاشیه خطا

داستان چهاردهم: کمد بابانوئل

داستان پانزدهم: ماری گلدالور

داستان شانزدهم: بزودی …..

منتظر باشید…!

کانال تلگرام نشریه ی شهر

]]>
https://the-city.ir/short-stories-for-sweet-dreams-book/feed/ 21