بیگ سندی[1] خودش را زیر کپهای از روزنامه قایم کرده بود، کلاه لبهدار بسیار گشادی را تا روی ابروهایش کشیده بود، یک بطری نیمه خالی ویسکی ارزانقیمت روی پایش قرار داشت، در یک کوچه کفِ زمین ولو شده بود و به نور زردرنگ چراغی که از شکاف پردهی اتاق یک کودک، که آن سوی کوچه قرار داشت، نگاه میکرد. لباس کثیفی به تن داشت که بوی گند میداد. شلوارش آغشته به مشروب و ادرار بود. چکمههای قدیمی و فرسودهای به پا داشت. انگشتانش در کنار بدنش باز و بسته میشدند. پاهایش را گاه و بیگاه به هم میزد و سروصدا ایجاد میکرد. گهگاهی با خودش زمزمه میکرد، خرخر میکرد و فحش میداد.
[1] Big Sandy
نقد و بررسیها
هیچ دیدگاهی برای این محصول نوشته نشده است.