یادداشت

قوس مثبت شخصیتی (بخش اول)

آیا عذاب کشیدن و درد و ریاضت باعث پاک شدن گناهان می شود؟ آیا تمام کاراکترهایی که می شناختیم، همان طور سیاه ماندند؟

در اینجا به بررسی این موضوع می پردازیم با نشریه اینترنتی شهر همراه باشید.

در سینما و سریال ها، بار ها شاهد دگرگون شدن شخصیت ها بودیم .خیلی شخصیت های منفی کم کم به کمال رسیدن و تبدیل به شخصیت مثبت یا حداقل خاکستری رو به مثبت شدند که عامل اکثرشون درد کشیدن و عذاب جسمی و روحی کاراکتر بود که باعث تغییر شخصیتش شده. در ادامه، با چند تن از این کاراکترها آشنا خواهیم شد.

جیمی لنیستر

۱_سر جیمی لنیستر  ملقب به شاهکش

در ابتدا شاید منفور ترین شخصیت کل سریال بود ولی رفته رفته به او حق می دادیم به خاطر اعمالش، حتی کشتن شاه دیوانه. عملاً یک عمل قهرمانانه بود، چون با قسم جیمی لنیستر مبنی بر دفاع  از مردم متناقض بود؛ و در جنگیدن هم جوان مردی را رعایت می کرد.

جیمی لنیستر آن قدر هم بد نبود؛ یعنی تا فصل سوم دل مان به حالش می سوخت ولی باز هم محبوب نبود.

اما چه شد که شخصیتش دچار دگرگونی شد؟

-اسیر گرفته شدنش و دوری از معشوق (خواهر)

-قطع شدن دستش و شکنجه اش توسط افراد روز بولتون و هم صحبت شدن با یک پزشک باعث شد در آخر فصل سوم شاهد عمل قهرمانانه ای از او باشیم که تصور همگان  را درباره ی خودش تغییر داد.

-پریدن در قفس خرس برای نجات برین.

 

یوری بویکا

۲_یوری بویکا

یوری بویکا از اول هم یک مبارز خشن بود. همیشه در پی بهترین بودن و برای ثابت کردن بهترین بودنش از هیچ کاری دریغ نمی کرد و یک قلدر به تمام معنا با کلی نوچه دور و برش بود، ولی هیچ وقت بی اخلاقی ازش ندیدیم، مثل همان وقتی که نوچه هایش را برای تقلب در بازی کشت همین باعث شد که آن چنان منفور نباشد  و حتی از شخصیت اصلی فیلم هم محبوب تر شود. پس از شکسته شدن پایش، غرورش هم شکسته شد. دیگر یوری بویکا بهترین مبارز جهان نبود؛ او اکنون قهرمان تی کشیدن توالت زندان بود، اما او ارزش یک شانس دوباره را داشت و این بار به حدی به رستگاری رسید که حتی به یک سیاه پوست آمریکایی که یادآور کسی بود که پایش را شکسته هم کمک کرد، که البته کارما هم این انرژی مثبت رو به او برگرداند .او اکنون آزاد با جیب پر پول بود و از همه مهمتر: بهترین مبارز جهان.

تئون گریجوی

۳_تئون گری جوی

تئون شخصیت پیچیده ای دارد، از خاکستری به منفور از منفور به قابل ترحم و از ترحم انگیز به شخصیت خوب و رستگاری رسید. به گونه ای در گیر جبر جنگ ادارد استارک و پدرش شد و نزد ادارد استارک به عنوان گروگان باقی ماند. هر چند ادارد استارک با او مهربان بود ولی پدرش نمی شد و یورن گریجوی با این که پدرش بود ولی برایش کمتر از هر کس دیگری پدری کرده بود .پس باید به او حق داد وقتی به راب استارک پشت کرد آن هم نه بدون شک .

تیان از اول هم بد دهن و سرد و البته یک زن باز هم بود ولی اوج منفی شدنش موقعی بود که سر، سر رادریک رو قطع کرد اون هم به طور فجیعانه.

سر رادریک  هم در آخرین لحظات به او گفت: “خداوند هدایتت کنه تئون گریجوی الان به طور کامل گم شدی.”

و البته تئون به رستگاری رسید که به گونه ای مدیون زجری که رمزی اسنو به اون داد و اخته شدنش بود. ولی ضربه ی آخر را سانسا وارد کرد که یاد آور خاطرات قدیمی و خود حقیقی تئون بود. تئون بالاخره بر ریک (اسم خیالی که رمزی برایش گذاشته بود) غلبه کرد و سانسا را نجات داد.

البته شخصیت تئون هنوز جا برای محبوب تر شدن دارد. کسی جنایاتش در وینترفل را فراموش نمی کند ولی به حد کافی زجر کشیدن و پشیمانی اش را دیده ایم که ببخشیمش.

پایان بخش اول.

نظر شما در مورد این شخصیت ها چیست؟

 

به قلم : مازیار صفاریان

سامان (ادمین نشریه)

مترجم کتاب های فانتزی - عاشق فیلم و سریال و کتاب

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا