یادداشت

نکاتی ریز در چهار فصل ابتدایی کتاب “شهر مارها”

بالاخره انتظارها به سر اومد و بعد از چند مدت استراحت آخرین جلد سه گانه شهر با اسم شهرمارها توسط تیم ترجمه شهر به زبان فارسی برگردونده شد تا علاقمندان به “دارن شان” و کتب فانتزی این کتاب رو هم بخونن و ازش لذت ببرن.

 

 

قرار نبود که نقدی بر این کتاب داشته باشیم ، اما بنده و مترجم کتاب ، شب قبل از انتشار فصل جدید که آخرین بازخوانی رو داشتیم انجام میدادیم به چند نکته جالب پی بردیم که خواستیم این نکات رو با شما خواننده های عزیز نیز به اشتراک بذاریم.

توجه : این مطلب حاوی عناوینی است که داستان را لو می دهد!

Spoiler Alert

اولین موضوعی که قبل از فصل اول خیلی هارو مشغول خودش کرده بود ، این بود که داستان از زبون کدوم کاراکتر روایت میشه. بعضی ها انتظار داشتن مثل مجموعه دیموناتا که متشکل از سه کاراکتر اصلی بود ، این کتاب هم همین روال رو پیش بگیره. که یکی از نظریات جالب دراین مورد رو من از زبون خانوم مالمیر شنیدم و ایشون اینطور حدس میزدن :

پیشگویی ویلاکس ها اینطوری بود که ساخته ی رویا ، فرزند رویاها و یه انسان با هم متحد میشن و اینتی واتانا رو تشکیل میدن ؛ ساخته رویا ها کاپاک بود که در جلد اول داستان از او حکایت می کرد. در جلد دوم فرزند رویاها آل جیری بود و سومی هم که یه انسانه باید یه کاراکتر جدید و صد البته انسان باشه.

تعدادی اظهار داشتند که حتماً کاپاک داستان رو جلو میبره ، چون هرچی باشه کاردینال جدید هست و باید بعد از یک کتاب غیبت برگرده و از زبون خودش بشنویم این شهر چطوری داره اداره میشه.

و عده ای دیگه هم سراین به نتیجه رسیده بودن که آل جیری که تو کتاب قبل به پاکار ویمی تغییر شخصیت داد و پایانی عجیب رو رقم زد ، قراره شروع حیرت انگیزی تو جلد سوم به ما تقدیم کنه.

و همه این نظریات با شروع فصل اول رنگ و بوی دیگه ای گرفت.

” کاردینال مرده ؛ زنده باد کاردینال”.

یعنی “کاپاک ” نامیرا کشته شده (یا قراره کشته بشه) و به جاش فرد جدیدی سرکار اومده (یا قراره بیاد) که براش دارن جشن میگیرن

ولی نه …

خبری از این جریانات نیست.

کاردینال ما خبر داره که افراد خودش اومدن که بکشنش و جالب اینجاست که هیچ عکس العملی نشون نمی ده و نشسته با قاتل هاش مشروب میخوره و انتظار داره که سریعتر برن سر اصل مطلب یعنی کشتنش. ؟؟ توی جمله ی ” کاردینال مرده ؛ زنده باد کاردینال”. یه طعنه ی خاصیی وجود داره. به این معنی که همگان ، هنوز فردیناند دوراکِ فقید رو کاردینال اصلی میدونن و ارزشی برای کاپاک ریمی قائل نیستن.

حاکم شهر نه تنها با افراد خودش به مشکل خورده ، بلکه داره از زبون خودش هم تعریف میکنه که گانگسترهای دیگه میخوان جاش رو بگیرن. ویلاکس ها ازش بدشون میاد و کلی دردسرهای دیگه.

کشیش های کور

 

دارن شان خوب داره به ما نشون میده که اداره کردن یه شهر حتی با نامیرا بودن و داشتن کلی امکانات اضافی کار ساده ای نیست.

ممکنه یه لحظه سربرگردونی و ببینی افراد خودت به خودت شلیک میکنن و این دیگه آخرشه.

اما به نظر خود من هیچکدوم این ها ، اون مشکل اصلیه نیستن ؛ مشکل اصلی رو میتونیم جایی پیدا کنیم که کاپاک با خودش کلنجار میره و با روح دوراک حرف میزنه و ازش مشورت میخواد خودشو کمی بازنده نشون میده.

این وسط ، نویسنده چند صحنه عجیب هم خلق میکنه ، صحنه هایی که نمیدونی بهشون بخندی یا آفرین بگی.

کاپاک چند ثانیه قبل از مرگش داره برای قاتلش جانشین پیدا میکنه.

وقتی داره از پونوزده طبقه سقوط زیبایی میکنه که مغزش با کف پیاده رو توی یه سطح قرار بگیره ، منظره رو تحسین میکنه(بصیرت هنرمندانه) – با خودش کلنجار میره که چطور وقتی دوباره توی قطار زنده میشه ، لباس هاش سالمن و تو جیبش یه بلیط هست و این رو جز رازهای هستی میدونه که باید پذیرفتش ؛ اما نامیرا بودنش حتی باعث نمیشه شپش های روی سرش به خارش دربیان.(میگن آدم های پولدار به چیزهای پیش پا افتاده فکر میکنن همینه(

شاید اگه یه روز میومدن و به ما میگفتن قراره جاتو با ریمی عوض کنیم خیلی هامون چشم بسته میگفتیم چرا که نه؟؟ یه زندگی جاویدان دارم که حتی اگه منو بکشن هم دوباره زنده میشم.

اما واقعاٌ به همین سادگیاست؟؟

جوابش رو از زبون خود کاپاک اونجایی میشنویم که میگه قرن ها تنهایی منو میترسونه. این آدم هایی که میشناسم پیر میشن و میمیرن. اما من مثل شن های توی ساعت شنی هستم که محکومن تا ابد زندگی کنن.

واقعا توان اینو داریم که مردن همه عزیزانمون رو تا آخر دنیا (که البته اگه آخری داشته باشه)ببینیم؟؟

شاید اینجا مرگ برای ما نعمت به حساب بیاد. اما همین مرگ به نظر یه نامیرا چیز بی ارزشی میاد(آخرش هم نفهمیدیم مرگ از نظر کاردینال دوم خوبه یا بده !!!) وقتی که به رانندش میگه مرگ چیز کم اهمیتیه ، تولده که مهمه.

تو هر دوفصل یه نگاهی به گذشته انداخته میشه و با شروع فصل دوم یاد کونچیتا، همسر کاردینال سابق که گرفتار یه آرزوی اشتباهی شد میفتیم.

کاردینالی که با گفتن : صورتش همیشه جوون بمونه ، زن بیچاره رو به موجود عجیب و غریبی تبدیل کرد.

صورتش مثل یه دختر بیست ساله ، اما دست ها پوست کل بندش مانند یه زن هفتاد ساله چروک داشت.

“اگه کونچیتا لب تر میکرد ، دوراک میتونست تبدیل به یه بز پیر پر عاطفه بشه”.

اما اگه کتاب اول درست یادم باشه ، این بز عاشق زنش رو تو یکی از طبقات زندانی کرده بود و سالی یک بار هم به دیدنش نمیرفت. پس به قول معروف ، کاردینال عاشق صورت زنش بود ، نه سیرتش!

ریمی به ملاقات فورد تاسو میره. فوردی که به خاطر یه ضربه سمت راست بدنش فلج شده و از کار افتاده ؛ اما چطور ممکنه شخصی به قدرت “تاسو” این اتفاق براش افتاده باشه؟؟

کمی بعد یه چیزی رو خواننده متوجه میشه ، فاصله ای ده ساله بین دو کتاب هست که اتفاقای زیادی توش افتاده.

از فلج شدن فورد ، تا دیده شدن چندتا آیوامارکان.

اما چندتا نکته ریز که فقط چشم های خواننده های تیز بین میتونن از بین حرف های دارن شان خارجش کنن :

کاپاک از فورد میپرسه ” : اگه ارواح میومدن دنبالت تو اذیت نمیشدی؟؟”

تاسو هم در جواب چیزی رو میگه که مارو به فکر فرو میبره :

” حتما. ولی من یه آدم معمولیم. امکان کشته شدنم هست ، اما تو اینطور نیستی.”

نامیرایی که از ارواح میترسه ؛ ارواحی که میتونن بکشنش. ولی چطور ممکنه یه نامیرا کشته بشه؟؟

بنده به شخصه با خوندن این فصل کمی به نامیرا بودن کاپاک ریمی شک کردم.جایی که دوباره توی قطار زنده میشه از موهای سفید شدش تعریف میکنه و الان هم از ارواح میترسه ؛ چطور ممکنه یه فرد جاویدان موهاش سفید بشه؟؟ شاید کاردینال جدید ما فقط از به قتل رسیدن جان سالم به درمیبره اما بعدها قراره به وسیله ی یک نوع مرگ طبیعی از بین بره.

کاردینال به چشمان برق زده ی کونچیتا اشاره میکند. این برق زدن نشانه این هست که توسط ویلاکس ها کنترل میشود؟ یا کلاً موجودی از مرگ برگشته است؟

موضوع از مرگ برگشتن پیش اومد ، جالب است که کاپاک جز خودش ، فرد دیگری را سراغ نداره که دوباره زنده شده باشه ، ولی خود خواننده شاهد سه آیوامارکان که از دنیای مردگان آمده اند بود.

اما سوال اصلی که ذهن همه مارو به خودش درگیر میکنه اینکه این جریانات زیر سر کیه؟؟

به حتم میشه گفت ویلاکس ها دلیل دوباره زنده شدن آیوامارکان ها هستن ؛ اما چرا ارواح باید برگردن؟

این وسط جیری و علامت سوال بزرگ جلد قبل یعنی بیل کیسی کجای کار جا دارن؟

انسانی که توی پیشگویی ویلاکس ها هست کیه؟

آیا قراره با برگشتنن اِما سیتوا داستان عاشقی کاپاک دوباره تکرار بشه؟

دیورن چه نقشی در آشوب شهر داره و قراره تا کجا پیش بره؟

اِما ، کاپاک رو کجا برد؟ پیش ویلاکس بزرگ؟؟

تو فصل های بعدی به این جواب ها هم خواهیم رسید.

شما هم هرنکته کوچیکی که حس میکنین تو متن بهش اشاره نشده رو با ما درمیون بذارین.

سه گانه شهر

و حالا 20 نکته از فصل چهارم کتاب شهرمارها رو باهم مرور میکنیم :

 

 

آل جیری (پاکار ویمی II) شهر را از آنچه “سیاه” است بهتر می بیند.

میخوایم نگاهی بندازیم به فصل 4 کتاب ، جایی که آل جیری وارد قصه میشه و شهر رو به گونه ای دیگر برای ما توصیف میکنه.

نکات رو به تفصیل برای شما شرح میدم :

  1. یه آدم بد ، از اول آدم بدی نبوده. شرایط زندگی ، اطرافیان و جامعه باعث شدن به این روز بیافته. نمونه اش آل جیری. یه آدم احساساتی و پر عاطفه که بعد از بلاهایی که سرش اومد تصمیم گرفت رویکردشُ نسبت به زندگی عوض کنه. مثل خیلی از ما …. #مستند

  1. دوراهی های سختِ زندگی ؛ آل جیری بی هیچ چشمداشتی آدم های بدِ شهرُ از بین می بره. اما یه حسی – که باقیمانده ای از شخصیت اولیه اش هست – اونو بر سر یه دوراهی قرار میده. “آیا این کاری که من میکنم شایسته اس؟ آیا تو حیطه ی کاری منه که افراد مجرم رو بدون محاکمه اعدام کنم؟” #انتخاب_سخت

  1. فساد همه جا هست. حتی جاهایی که به چشم نمیاد. رئیس یه شرکت به منشی هاش تجاوز میکنه ولی به سزای اعمالش میرسه اما نه از طریق پروسه ی قانونیش ؛ وقتی منشی ها ازت شکایت نکنن ، قاون چجوری بخواد محاکمه ات کنه؟ همه ی ما میدونیم اطراف ما بیسیل کالینسون های زیادی وجود داره. پس هیچ دلیلی وجود نداره که رئیس یه کمپانی {چه بزرگ و چه کوچیک} ، الزاماً کار خلاف انجام نده.#قانون_پایستگی_فساد

  1. آدمای بد ، یه جا یه گوشه از قلبشون آکنده از مهر و محبته. اما چون ما نمی بینیم ، توی تصور ما “شیطان” جلوه داده میشن. آل جیری حتی برای قربانیاش دعا میخونه! #آن_روی_سکه

  1. سلامت عقلانی ؛ جیری میدونه اگه به فکر و خیال کردن ادامه بده باید اشهدش رو بخونه. زیاد فکر کردن و استرس داشتن به همه صدمه میزنه. حتی به افراد نیرومندی که چندسال تو دوره های نظامی تعلیم دیدن. #آموزنده

  1. خیابونا افراد ضعیف رو می بلعن. #قانون_اول

  1. خیلی ها کتاب ها رو فقط واسه دکوری بودن میخوان و اغلب کسی برای خوندن به سراغشون نمیره. اینجا و اونجا هم نداره. دیدیم که دارن شان هم از کمبود ساعت مطالعه در “بلاد کفر” رنج می بره. قضیه ی دکوراتیو یه قضیه نسبیه. اونجا کتاب ، اینجا …! #وال_استریت

  1. همه ی ما یه کول کتس کلاب تو شهرامون داریم. حالا به یه نوع دیگه. مثلاً قشر “لندکروز سوار” زیاد به قشر “پیکان سوار” اهمیت نمیده و …! #اختلاف_تب_قاتی!

  1. ” شورش و انقلاب قرن هاست که داره اتفاق میفته.” این جمله خیلی عالی بود. (ص 13 پاراگراف دوم) #انفجار_نور

  1. افراد لایق برای رهبریِ یک شهر (یا در مقیاس بزرگتر ، یک کشور) خیلی انگشت شمارن و فرد مطلعی مثل جیری ، از این بابت نگرانه. #م.ا.ن

  1. “مردم فکر میکنن من افراد بیگناه رو هم به قتل میرسونم.” داره به زبون بی زبونی میگه : مردم خیلی حرف میزنن. تو به کار خودت ادامه بده. #حرف_مردم

  1. انحرافات جنسی توی دنیا خیلی زیاد شده. زن و مرد هم نمیشناسه. باید از ادوات پنهان ترسید!!!! #پلنگ

هارپی Harpy

 

  1. زیاد به یه چیز تکیه نکن ، چون ممکنه همون “چیز” یه روز عامل بدبختیت بشه. #آلتِ_قتّاله

  1. کلّی “هارپی” اطرافمون وجود داره که فقط منتظرن ببینن ضعیف شدی تا به سمتت حمله کنن و از پا درت بیارن. مراقب باشیم آتو دست هارپی ها ندهیم! #گرگ_در_لباس_میش

  1. وقتی به “هارپی ها” توی آسایشگاه کم لطفی شد ، اونا عقده هاشونو به یه نحوی خالی کردن. یعنی آدمخوار (جسدخوار) شدن. چه بسا اگه توی مدارس به بچه ها کم لطفی بشه ، اونا تبدیل به “بزهکار” های آینده نشن؟! #ریشه_یابی

  1. همه جای دنیا ، کاندیداهای انتخاباتی ، نزدیک انتخابات که میشه یادشون میفته قشر بدبخت هم وجود داره. بعدش با کلی دوربین و بند و بساط میرن سراغ “آدم بیچاره ها” و بهشون وعده های سرخرمن میدن. اما کاندیدای داستان ما (که به احتما زیاد تأیید صلاحیت هم شده بود) زیاد شانس نیاورد. و خوشبختانه بعد ازا ینکه رأی نیاورد ، دیگه توی دوره ی بعدی ثبت نام نکرد!! #میزان…!

  1. هنوز هم آدمای خوب ، مثل جنیفر و رُز پیدا میشن. حتی توی شهر سیاهی مثل “شهر”. #شهر_شهید_پرور

  1. وقتی مزه ی یه چیزی به دهنت شیرین جلوه کنه ، ول کردنش سخت میشه! #چشیدن

  1. این قانون دنیاست ؛ نخوری خورده میشی. (ر.ک بند6) #قانون_محض

  1. “و اینطور بود که شهر ، یه شب معمولی دیگه رو هم پشت سر گذاشت.” وقتی زیاد سختی ببینی ، آب دیده میشی و نسبت به دشواری ها مقاوم. اینهمه اتفاق ناخوشایند از دیدگاه آلجرز ، فقط یه منظره ی ساده و کلیشه ای بود. #قرمز_سیاه

 امیدوارم از این مطلب خوشتون اومده باشه. نظراتتون رو با ما به اشتراک بذارید.

گردآوری : سامان کتال

 

 

کانال تلگرام نشریه اینترنتی شهر

سامان (ادمین نشریه)

مترجم کتاب های فانتزی - عاشق فیلم و سریال و کتاب

4 دیدگاه

  1. واقعا خیلی خوب و ریز این چندتا فصلو بررسی کرده بودین. ولی یه سوالی که هنوز تو ذهنمه اینه که واقعا تو این داستان حق با کیه؟ ویلاکس ها یا بقیه؟😕

    1. مرسی از شما. اساساً حقی وجود نداره و همه دارن توی یه چرخه حرکت میکنن. باید صبر کرد و منتظر پایانش شد… 🙂

  2. *اسپویلر*

    پاکار گفته بود قبل از آخرین مرگم موهام سفید شده بود و چاق تر شدم
    و گفت که کاردینال قبلی گفته تا یه اندازه پیر میشی بعد متوقف میشه
    پس کاپاک تا زمانی که ویلاکس ها بخوان نمیمیره

  3. *** اسپویل

    کاپاک گفت هروقت میمیره دوباره جوان میشه
    و ار نمیره همینجور پیر میشه تا حدود ۴۰ سالی
    خوب اینم نوعی زندگی ابدیه…..

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا